loading...
دهکده دوستي
Ali بازدید : 299 سه شنبه 14 آذر 1391 نظرات (0)

کنار خیابون ایستاده بود

تنها ، بدون چتر ،

اشاره کرد مستقیم ...

جلوی پاش ترمز کردم ،

در عقب رو باز کرد و نشست ،

آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،

- ممنون

- خواهش می کنم ...

حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،

یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،

و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،

نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،

- چیزی شده ؟

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرشما درباره این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 941